باخترخراسان: خراسان غربی

پایگاه اطلاع‌رسانی خراسان غربی

باخترخراسان: خراسان غربی

پایگاه اطلاع‌رسانی خراسان غربی

نیشابور؛ گرانیگاه تاریخ و کانون فرهنگ خراسان غربی

با بازبینی متون تاریخی و جغرافیای تاریخی، ولایت کهن خراسان ایران‌زمین را سرزمینی می‌یابیم پهناور، که در جغرافیای سیاسی امروز، کشورهای ایران، ترکمنستان، ازبکستان، قرقیزستان، تاجیکستان و افغانستان، آن را در میان گرفته‌اند. این خراسان بزرگ، به چهار بخش بزرگ تقسیم می‌شده که هر یک از این بخش‌ها را «ربع» می‌نامیده‌اند. هر یک از این ربع‌ها به نام یکی از چهار شهر بزرگ خراسان، یعنی نیشابور، مرو، هرات و بلخ نامیده می‌شد. از عمده‌ترین آبادی‌های ربع نیشابور، که در برگیرنده استان‌های خراسان کنونی کشورمان است می‌توان به ترشیز، بیهق، جوین، جاجرم، اسفراین، خبوشان، اسفند، جام، باخرز، خواف، زاه، رخ، زوزن، بوزجان، طوس، نسا، ابیورد، قهستان، جنومد و ... اشاره نمود. 

با نگاهی به نقشه‌های جغرافیایی امروز و مطابقت نقاط گفته شده با نقاط و شهرهای امروزی، گستردگی ربع نیشابور، نمودی عینی‌تر می‌یابد. این، «ربع نیشابور» است، «ربع غربی خراسان کهن» یا «خراسان بزرگ غربی». در زبان فارسی باستان و فارسی دری، «خراسان» به معنای مشرق و «خاوران» به معنای مغرب است پس از این نگاه؛ نیشابور، «خاورانِ خراسان کهن» و «خراسان بزرگ غربی» است. از دیگر نگاه؛ شهر نیشابور، تنها شهر عمده خراسان است که در قلمرو ایران امروز، باقی مانده است. نیشابور، در کنار بلخ و مرو و هرات، یکی از چهار استوانه خراسان کهن، «گرانیگاه و بنیاد هویت خراسان»، «نماد تاریخ و فرهنگ ایران بزرگ» و پاره‌ای ارجمند از جغرافیای شرق کشورمان است؛ پس، «نیشابور» را «خاوران خراسان بزرگ کهن» (در معنای غرب خراسان بزرگ) و «استان نیشابور» را «استان خراسان غربی» ایران عزیزمان می‌شناسیم. 

در این مقاله، به بازکاوی مفهوم «خاور» و «خاوران» در زبان پارسی و شناخت جایگاه نیشابور در جغرافیا، تاریخ و فرهنگ خاوران خراسان (خراسان غربی) و پیشنهاد تاسیس «استان خراسان غربی» در غرب استان خراسان رضوی (جبهه غربی بام خراسان؛ رشته‌کوه بینالود) به مرکزیت نیشابور (که گرانیگاه هویت تاریخی و فرهنگی خراسان بزرگ غربی است) می‌پردازیم. 

خاور امروز، خاور پهلوی، خاور دری

«خاوران»، واژه‌ای است سامان یافته از دو پاره، «خاور» + «ان» نسبت مکانی. در کاوشی در فرهنگ‌های زبان فارسی معیار، «خاور» را در برابر «باختر» می‌یابیم. «خاور» و «باختر»، هر چند که در زبان فارسی امروز، به ترتیب به معنی «شرق» و «غرب»، به کار می‌روند اما در فارسی قبل از اسلام، یعنی در زبان پهلوی، مشرق را «خوراسان» [Xorāsān] = خراسان، و مغرب را «خوربران» [Xwarbaran] = خاوران گفته‌اند و «اپاختر» [Apāxtar] = باختر به معنی شمال، در مقابل «نیمروز» [Nēmŏz] به معنی جنوب، قرار می‌گرفته است.

پس در زبان پهلوی، «خاوران» به معنی «مغرب» است و «خراسان»، به معنی «مشرق». «خاور»، که «خاوران» برگرفته از این واژه است، در متون قدیم (فارسی دری)، دارای مفهومی در هم تنیده است بدین گونه که، به تناسب گفتار، می‌توانسته‌ به هر یک از دو معنی «مغرب» یا «مشرق»، به کار گرفته شود. در «فرهنگ رشیدی» تالیف ملاعبدالرشید تتوی، از مدخل «خاور» به «باختر» ارجاع داده است و در مدخل «باختر»، چنین آمده است: «باختر: مشرق و خاور، مغرب. چنانکه از اکثر اشعار متقدمین، معلوم می‌شود؛ فردوسی می‌گوید: «چو مهر آورد سوی خاور گریغ/ هم از باختر بر زند باز تیغ». و گاهی، عکس این نیز استعمال کنند، انوری گوید: «در زخاک خاوران، چون ذره مجهول آمده/گشته امروز اندر او چو آفتاب خاوری». و تحقیق، آنست که باختر مخفف «با اَختَر»ست، و اختر؛ ماه و آفتاب، هر دو را گویند. پس باختر، مشرق و مغرب را توان گفت. و همچنین خاور، مخفف «خارور»ست. و خار، ماه و آفتاب باشد. پس خاور نیز مشرق و مغرب را توان گفت و از این جهت، قدما در هر دو معنی، هر دو لفظ را استعمال کرده‌اند، لیکن، «خار»، مرادف «خور» بیشتر آمده، از این جهت، به معنی مشرق، استعمال کنند.»

کاربرد خاوران در معنای مشرق یا مغرب

چنانکه گفته شد؛ دو معنای عمده را برای واژه «خاوران» می‌توان بازیابی نمود؛ «مشرق» و «مغرب». «خاوران»، بر گرفته از واژه «خاور» است که با افزوده شدن پسوند «ان» نسبت مکان، افزون بر معانی واژه خاور، مفاهمیی همچون «خاورزمین» و «سرزمین‌های واقع در سمت خاور» نیز از آن برداشت می‌شود. برای «خاور»، به معنی «غرب»، «مغرب» و «سمتی که آفتاب در آن، غروب می‌کند» شواهد فراوانی، در متون فارسی قدیم می‌توان بازیافت؛ چنانکه رودکی می‌گوید: «مهر دیدم بامدادن چون بتافت/از خراسان سوی خاور می‌شتافت»، یا فردوسی که می‌گوید: «چو از مشرق او سوی خاور کشید/ ز مشرق شب تیره سر برکشید» و همچنین در سخن نظامی: «سپیده چو بر زد سر از باختر/ سیاهی به خاور فرو برد سر» و اسدی توسی: «با شادی و جام دمادم نبید/ همی خورد تا خور به خاور رسید» و ...

«خاور» به معنی «شرق»، «مشرق» و «سمتی که در آن، آفتاب، طلوع می‌کند»، که گونه معنایی کاربرد رایج‌ این واژه در فارسی قدیم است و البته در زبان فارسی معیار زمان ما هم، عموماً کسی «خاور» را «مغرب» نمی‌داند. در اینجا برای بازنمایاندن معنی «خاور» در متون قدیم، نمونه‌های آورده می‌شود. فردوسی می‌گوید: «ز خاور، چو خورشید بنمود تاج/گل زرد شد بر زمین رنگ ساج»، « خداوند آن شهر، نیکوتر است/ تو گویی فروزنده خاور است». خاقانی: «آفتاب از دامن خاور بزاد/ کو مهی کآفتاب چاکر اوست». ناصر خسرو: «چون نیست حال ایشان یکسان و یکنهاد/ گاهی بسوی مغرب و گاهی به خاورند» و .... «خاوران» نیز، در عرف و تداول رایج زبان فارسی، به معنای «مشرق» و «جای برآمدن آفتاب» است. چنانکه حکیم توس در شاهنامه، می‌گوید: «بخفت و چو خورشید، از خاوران / بـرآمــد بـه سـان رخ دلبــران»، نمونه امروزی‌، این‌ که در مصرع اول شعر سرود ملی کشور عزیزمان نیز آمده است: «سر زد از افق، مهر خاوران / فـروغ دیــده‌ی حـق‌باوران».

خاوران و خراسان

چنانکه پیش از این نیز آمد، در زبان پهلوی و در جا‌هایی در متون فارسی دری، «خاور» یا «خاوران» را به معنای «مغرب» آن، در برابر «خراسان» به معنای مشرق می‌بینیم: «مهر دیدم بامدادن چون بتافت/ از خراسان سوی خاور می‌شتافت» (رودکی). باری! «خراسان، مشرق است که در مقابل مغرب باشد»(برهان قاطع) و خراسان جای برآمدن خورشید است: خور (خورشید) + آس (طلوع کردن) + ان (پسوند نسبت مکانی). و فخر گرگانی، این معنا را چه زیبا به رشته سخن درآورده است:

خوشا جایا بر و بوم خراسان

در و باش و جهان را می‌خور آسان

زبان پهلوی، هر کو شناسد

خراسان آن بود کز وی خور آسد

خور آسد پهلوی باشد: خور آید

عراق و پارس را خور زو برآید

خوراسان را بود معنی خورآیان

کجا از وی خور آید سوی ایران

چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست

زمین و آب خاکش هر سه پاکست

پس، در نگاه معناشناسانه، «خراسان» در نقش «مشرق» و «جای برآمدن آفتاب» است و همچنین نام ولایت پهناور بوم‌ ایران‌زمین و ایالت شرقی قلمرو ایران، نیز «خراسان» است.

مرکز خاوران خراسان بزرگ و خراسان بزرگ غربی

با بازبینی متون تاریخی و جغرافیای تاریخی، ولایت کهن خراسان ایران‌زمین را سرزمینی می‌یابیم پهناور، که در جغرافیای سیاسی امروز، کشورهای ایران، ترکمنستان، ازبکستان، قرقیزستان، تاجیکستان و افغانستان، آن را در میان گرفته‌اند. این خراسان بزرگ، به چهار بخش بزرگ تقسیم می‌شده که هر یک از این بخش‌ها را «ربع» می‌نامیده‌اند. هر یک از این ربع‌ها به نام یکی از چهار شهر بزرگ خراسان، یعنی نیشابور، مرو، هرات و بلخ نامیده می‌شد. از عمده‌ترین آبادی‌های ربع نیشابور، که در برگیرنده استان‌های خراسان کنونی کشورمان است می‌توان به ترشیز، بیهق، جوین، جاجرم، اسفراین، خبوشان، اسفند، جام، باخرز، خواف، زاه، رخ، زوزن، بوزجان، طوس، نسا، ابیورد، قهستان، جنومد و ... اشاره نمود. یعقوبی، در کتاب مهم جغرافیایی «البلدان»، حدود این دیار را چنین توصیف می‌نماید: «نیشابور، ولایتی است وسیع، با نواحی بسیار، که از آن جمله است طبسین و قوهستان و نسا و ابیورد و ابرشهر و جام و باخرز و طوس ... و زُوْزَن و اسفراین ...». با نگاهی به نقشه‌های جغرافیایی امروز و مطابقت نقاط گفته شده با نقاط و شهرهای امروزی، گستردگی ربع نیشابور، نمودی عینی‌تر می‌یابد. این، ربع نیشابور است، ربع غربی خراسان کهن یا خراسان غربی بزرگ. چنانکه پیش‌تر گفته شد؛ در زبان فارسی باستان و فارسی دری، «خراسان» به معنای مشرق و «خاوران» به معنای مغرب است پس از این نگاه؛ نیشابور، «خاورانِ خراسان کهن» و «خراسان بزرگ غربی» است.

نیشابور خراسان، شکوه فرهنگ و تاریخ خاوران ایران

از دیگر نگاه، این نیشابور، خود یک خاوران به معنی شرقی و سوی طلوع روشنی و گسترانیدن سپیده و روشنایی است زیرا در درازای تاریخ خود، همواره سرچشمه و سرآغاز بوده است. در دوران پیش از اسلام، نیشابور با نام نامور «ابرشهر» و «اپرنک‌شهر» و «اپارخشتر»، سرزمین خراسان را به دوران اشکانیان و پارت‌ها پیوند می‌دهد که پدیدآورندگان یکی از دوران‌های شکوه تمدن ایرانی‌اند. همچنین و در متون کهن ایرانی می‌خوانیم که آذر برزین مهر بر کنار آب سوور در بوم ابرشهر جای دارد و پس از آن، گشتاسب‌شاه، این آتش سپند بهرامی را بر کوه ریوند بوم نیشابور می‌نشاند و آن کوهستان، پشته گشتاسپان، نام می‌‌گیرد.

نیشابور، در دوران چیرگی تازیان بر ایرانیان، دارالاماره ابومسلم خراسانی و مرکز نخستین فعالیت‌های آزادیخواهانه و بیگانه‌ستیزانه خراسانیان می‌شود و چندی نمی‌گذرد که پایتخت نخستین حکومت ایرانی، به دست طاهریان در نیشابور، برپای می‌گردد. مدینة‌الرضای نیشابور، در سال 200 هجری، میزبان آبرومند و شکوه‌آفرین بزرگمردی معناپیشه است که امروز آرامگاه و بارگاه آن بزرگوار، منبع و منشاء نور و مهرورزی سرزمین خورشیدی خراسان، فخر خاوران و پایتخت معنوی ایران است. نیشابور، همچنین پایگاه پویا و بزرگ و شکوهمند علم، فرهنگ و تمدن اسلامی است، چنانکه نیشابور را در این دوره، با القابی همچون «امّ‌البلاد مسلمین»، «معدن الفضلاء و منبع العلماء»، «دارالعلم»، «چشم خراسان» و ... یاد می‌‌کنند.

عطاملک جوینی، نیشابور را چنین توصیف می‌کند: «اگر زمین را، نسبت به فلک توان داد، بلاد به مثابت نجوم آن گردد و نیشابور از میان کواکب، زهره زهرای آسمان باشد. و اگر تمثیل آن به نفس بشری رود، به حسب نفاست و عزت انسان، عین انسان تواند بود» و ابن‌حوقل در قرن چهارم هجری، درباره اقلیم، موقعیت تمدنی و ارتباطی نیشابور در خراسان، چنین می‌نگارد: «انّهُ لیس بخراسان مدینةٌ اَصحَّ هواءَ و افسحُ فضاء و اشدُّ عمارة و ادومُ تجارة و اکثر سابلة و اعظم قافلة من نیسابور» و اصطخری می‌گوید: «از بغداد، هیچ شهری در مشرق، بزرگتر و آبادانتر از ری نیست مگر نیشابور که عرصه آن فراختر است.» و ابن ابی طیّب که برخی، نشان آرامگاه او را به نام «پیر حاجات»، در ولایت بیهق قدیم یا سبزوار کنونی می‌دهند درباره نیشابور خراسان می‌سراید:

فلکُ الاَفاضِل ارضُ نیسابور

مَرسی الانامِ و لیس مَرسَی بور

دُعیت ابرشهر البلادِ لانّها

قطب و سائرها رسوم السور

گرانیگاه هویت فرهنگی خراسان بزرگ غربی

باری! خراسان، احیاگر زبان فارسی و خاستگاه سرآمدان و نخستین‌های عرفان، فلسفه، ادبیات و ... در حوزه فرهنگ و تمدن ایران است. خراسان، از دیرباز، دارای جایگاهی ویژه در علم، ادب و سیاست بوده و شمار دانشمندان، ادبا و سیاستمدارانی که از این سرزمین برخاسته‌اند و به فرهنگ ایرانی-اسلامی خدمت کرده‌اند، به حدّی گسترده است که تفحّص در احوال و آثار یکایک آنان، پژوهشی بس عظیم را می‌طلبد. چرا که هر یک از شهرهای عمده این ولایت، مهد نخبگانی بوده است که تالیفات برخی از آنان، به ده‌ها جلد می‌رسد. نیشابور، تنها شهر عمده خراسان است که در قلمرو ایران امروز، باقی مانده است. استاد عبدالحمید مولوی، در بازنمایی گوشه‌ای از ابعاد فرهنگی نیشابور چنین می‌گوید: «با مراجعه به تواریخ قرون اولیه‌ اسلام، هیچ شهری مانند نیشابور در بلاد اسلامی از شرق تا غرب، وجود نداشته و به کوتاهی سخن می‌توان گفت که اهمیت علمی نیشابور در ترویج دین اسلام و بسط علوم مختلفه‌ی آن، مانند نداشته است و چون نیشابور جزو خراسان است به عبارت دیگر می‌توان گفت که خراسان در ترویج دین اسلام و تالیف کتب دینی و پیشرفت علوم متداوله وقت، بر تمام ممالک اسلامی، تفوق داشته و علمدار نشر احادیث و احکام قرآن و بسط علوم دینی در روی زمین بوده است.»

و این نیشابور، مرکز غرب خراسان بزرگ، گرانیگاه تاریخ و هویت فرهنگی خراسان و تنها شهر عمده خراسان کهن است که امروز در مرزهای ایران بزرگ خودنمایی می‌کند. پس اگر به «خاوران» به معنای «مغرب» آن، نسبت به ولایت پهناور «خراسان» بنگریم؛ نیشابور را بخش غربی یا «خاوران خراسان کهن» و یا «خراسان بزرگ غربی»، و اگر «خاوران» را به معنای «مشرق» و «خاورزمین» آن در نظر آوریم؛ نیشابور را که در کنار بلخ و مرو و هرات، یکی از چهار استوانه خراسان کهن، «گرانیگاه و بنیاد هویت خراسان»، «نماد تاریخ و فرهنگ ایران بزرگ» و پاره‌ای ارجمند از جغرافیای شرق کشورمان است، پس، «نیشابور» را «خاوران خراسان بزرگ کهن» (در معنای غرب خراسان بزرگ) و «استان نیشابور» را «استان خراسان غربی» ایران عزیزمان می‌شناسیم. باشد تا با تاسیس استان خراسان غربی، و فراهم آمدن بسترها و زیرساخت‌ها، شاهد خدمات دوچندان نیشابور و نیشابوریان به فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی و خیزش دوباره تمدن‌آفرینی خراسان فرهنگی باشیم؛ که به تعبیر استاد محمد رضا شفیعی کدکنی و به استناد همه کتاب‌های مرتبط با تاریخ فرهنگ خراسان؛ «همه خراسانیان کنونی، نیشابوری‌اند» و هم‌دیار بزرگانی همچون عطار و خیام و فردوسی و جامی و جوینی و بیهقی و ... که همگی فرزندان خراسان بزرگ و فخر ایرانیان‌اند.

منبع: تالار جغرافیای تاریخی ایالت ابرشهر یا خراسان غربی

نیشابور؛ شهر ملی خراسان، مرکز خراسان غربی


استان خراسان غربی

شهر نیشابور، مرکز ربع نیشابور (یا استان خراسان غربی)، در طول تاریخ حیات اجتماعی خود، به عنوان «شهر مردم»، «شهر چندفرهنگی» (Multicultural) یا «شهر همبودگاه اندیشه‌ها و فرهنگ‌های گوناگون از سرتاسر گیتی»، شناخته می‌شود و به تعبیری؛ نیشابور، مهربان‌دیاری است که مردمان دیاران گوناگون و به ویژه مردمان خراسان‌زمین، روی بدان داشته‌اند. تنها، با واکاوی تاریخ فرهنگی و اجتماعی خراسان، نشان از دانش‌مردان و دانشورزان خراسانی بسیاری توان گرفت که نیشابور را موطن گزیده و در این شهر رحل اقامت و سکونت افکنده‌اند، به عنوان نمونه در تاریخ الحاکم، بارها نام‌های بزرگوارانی را می‌بینیم که با نسبت‌نام‌هایی چون بلخی، هروی، مروزی، بخاری، سمرقندی، استوایی، ترمذی، ابیوردی، فرغانی، جوزجانی، کابلی، جنجرودی، طالقانی، ابیوردی، شاشی یا چاچی، نسوی، خجندی، جوزجانی، بغلانی، مرورودی و ... همراه گردیده است. در همین کتاب الحاکم، از اهالی دانشورز ولایت‌های ربع نیشابور که ساکن شهر نیشابور بوده‌اند نیز با نسب‌نام‌هایی چون اسفراینی، استوایی (استوا= قوچان)، طوسی، بیهقی (=سبزوار)، ابیوردی، باخرزی، بشتی (بشت= کاشمر)، بوزجانی (= حدود تربت جام)، جوینی، جنابدی (جنابد= گناباد)، خوافی، دهستانی (دهستان= منطقه‌ای در شمال بجنورد)، زوزنی (= حدود تایباد)، سرخسی، طبسی، قهستانی (= قاین و جنوب آن)، کلاتی، نوقانی، خسروجردی، مزینانی، زاوهی، آزادواری، و ... نام برده شده است. همین، خود نشانگر پیوندها، باشندگی‌ها و پیوستگی‌های ژرف خراسانیان در «شهر مردم»، نیشابور است. از این نگاه، نقش سنتی و تاریخی نیشابور در حیات اجتماعی و فرهنگی خراسان بزرگ، همان نقشی است که تهران در ایران امروز، ایفا می‌نماید؛ پس اگر تهران «شهر ملی ایران» ‌نامیده می‌شود، نیشابور را نیز باید به شایستگی، «شهر ملی خراسان» نامید.

نامه تاریخی شیخ حسن جوری، همراه با یک تحلیل

پیشگفتاری بر نامه شیخ حسن جوری نیشابوری 

شیخ حسن جوری نیشابوری، که در حدود اوایل قرن هشتم هجری در قریه جور در حومه نیشابور، به دنیا آمد و تحصیلاتش را در زادگاه خود به پایان رسانید، یکی از شخصیت‌های برجسته تاریخ ایران در این قرن است. شیخ جور نیشابور را می‌توان از دیدگاه‌های متفاوت یک عارف و شیخ صوفی، یا یک مجاهد و مصلح اجتماعی و یا یک رهبر مذهبی و پیشوای جنبش دینی دانست که بخشی از تاریخ سده هشتم هجری، با نام او گره خورده است و قیام مردم خراسان در برابر اسبتداد و استیلای بیگانگان ایلخانی، بیش از هر کس و  هر چیز با نام او شناخته می‌شوند چنانکه نمی‌توان از سربداران و سربداری‌ها سخن گفت و بلافاصله به نام شیخ مجاهد نیشابور نرسید. هر چند باید گفت که هر چند این شیخ مجاهد، معرّف و شخصیت نمادین دوره کوتاه سربداران است اما حکومت و دولت سربداران، از هیچ‌ نگاه، نمی‌تواند دستاورد و آینه تمام‌نمای شخصیت، اهداف و آرمان‌های این مجاهد بزرگ باشد زیرا آنچه عملاً در نهضت مردمی سربداران خراسان به وقوع پیوست با آرمان‌های اصیل رهبران معنوی قیام یعنی شیخ خلیفه مازندرانی، شیخ حسن جوری نیشابوری و پیروان آنها، انحرافی مشخص دارد که دستاورد عملکرد امیران و سرکردگان نظامی موسوم به سربدارای یا سربداران می‌باشد که در واقع موسسان و حکمرانان حکومت سربداران نیز بوده‌اند. 

نامه‌ای از شیخ حسن جوری نیشابوری، در کتاب‌های تاریخ، ثبت و ضبط گردیده که تلویحاً موید همین مضمون است. این نامه که به امیر محمد بیک، حاکم نیشابور و مشهد نگاشته شده، یکی از مکتوبات مهم قرن هشتم هجری است که از واکاوی آن، می‌توان به نکات کارگشایی در این دوره از تاریخ، مقارن با دوره حکومت محلی امرای موسوم به سربداری یا سربداران در بخش غربی خراسان، دست یافت. شیخ حسن جوری، شخصی است که جنبش فکری و تعالیم شیخ خلیفه مازندرانی را به مرحله عملی و منصه ظهور می‌رساند او پس از حسدورزی‌ و دسیسه فقیهان سبزوار که منجر به شهادت شیخ خلیفه گردید، به خاطر حفظ جمعیت شیعه که در برابر فقیهان کینه‌جوی سبزوار در موضع ضعف قرار داشتند، از آن محل هجرت می‌نماید و برای گسترش قیام سفری تبلیغی را می‌آغازد که از نیشابور آغاز شده و گستره‌ای شامل مشهد، ابیورد، خبوشان، عراق، ترکستان، بلخ، ترمذ، هرات، خواف، قهستان، کرمان و ... را در بر می‌گیرد. از این مهاجرت که گستره آن بسیار بیشتر از گستره قلمرو حکومت سربداران، حتی در دوران اوج قدرت آنان بوده است دست‌کم یک برداشت مهم می‌توان داشت و آن اینکه، هدف شیخ جوری، هدفی فراگیرتر، گسترده‌تر و متعالی‌تر از آنچه که بعدها امیران حکومت محلی سربدارن بدان می‌اندیشیدند بوده است. 

شیخ حسن جوری نیشابوری، در دوران پرآشوب قرن هشتم هجری، مجاهدی اصلاح‌طلب و ظلم‌ستیز است که از یک سوی در نبردی عقیدتی با ایادی ظلم و جور زمان خود در خارج از چارچوب مرزهای جغرافیایی قیام مردم خراسان مبارزه می‌نماید و از سوی دیگر در هماوردی اصلاح‌طلبانه با جناح انحصارگرای داخلی سربداری قرار گرفته است و در نگاهی دگرباره به این نامه، و با در نظر داشتن عبارات و مفاهیمی همچون «صلاح مسلمان و مسلمانی در آن باشد»، «دفع ظلم و طمع و خلاص مسلمانان واجب و لازم است»، «همه مسلمانان، بعدالیوم در مقامهای خود ایمن و ساکن توانند بود»، «به اتفاق پیشوایان دین و سایر مسلمانان به قولی که نزدیک همه اصلح باشد» و ... اشاره شده است که نشانگر این مضمون است که آرمان و اهداف رهبران مذهبی قیام و به ویژه شیخ حسن جوری، گستره‌ای بسیار فراتر از اهداف، اندیشه‌ها و انگیزه‌های سربداران داشته و چنانکه در متن همین نامه هم می‌بینیم و این نامه، مکتوبی است که منسوب به شخص شیخ حسن جوری، در تاریخ ثبت شده. این شیخ مجاهد، در این نامه، نه تنها حتی یک بار، خود را به اصطلاحاتی همچون «سربدار»، «سربدال»، «سربداری»، «سربداران» و چیزهای مانند اینها منسوب نکرده بلکه حتی اشاره‌ای نیز بدین مفاهیم نداشته است. 

با این پیشینه، چندان دور از ذهن و منطق نخواهد بود که در مرور تاریخ قرن هشتم هجری، به اختلافات ژرف عقیدتی و راهبردی شیخ حسن جوری و وجیه‌الدین مسعود باشتینی -دومین امیر حکمران دولت سربداران- برمی‌خوریم چنانکه در حدود کمتر از 4 سال بعد از نوشته شدن این نامه، و در حدود 743 هجری، با دسیسه قتل شیخ حسن جوری، این اختلاف عقیدتی به خوبی خود را نشان می‌دهد. رویداد شهادت شیخ حسن جوری در جنگ زاوه، رویدادی است که تمایز خط فکری امیران سربداری را از رهبران معنوی مذهبی، مشخص می‌نماید و در دوران امارت خواجه علی موید سبزواری بر سربداران، با واقعه قتل پهلوان حسن دامغانی و جمله قصار معروف خواجه علی موید سبزواری که می‌گوید «کار حکومت و مملکت‌گیری، آزرم برنتابد»، نمودی دیگر از تفکر امیران سربداران، هویدا می‌گردد. خواجه موید سبزواری، با دسیسه قتل درویش عزیز مجدی و همچنین به زباله‌دانی تبدیل کردن مزار شیخ حسن جوری و شیخ خلیفه مازندرانی، تاکیدی مجدد بر انحراف حکومت سربداران از آرمان‌ها و اهداف رهبران معنوی قیام است، چنانکه حتی حضور آرامگاه رهبران مذهبی را که زیارتگاه و مورد توجه عامه مردم است بر نمی‌تابند. 

شهادت شیخ حسن جوری، در میدان جنگ میان سپاه سربداران و آل کُرت، و در منطقه زاوه، در سیزدهم صفر 743 هجری، در دوران حکومت سربدران به وقوع پیوست. میرخواند در روضة‌الصفا، درباره این صحنه از جنگ زاوه می‌نویسد: «در دو فرسنگی زاوه، فریقین را ملاقات افتاد جنگی صعب، روی نمود ... لشکر شیخ حسن ]جوری نیشابوری[ پنجهزار مرد بود و متابعان ملک ]حکمران آل کرت[ قریب سی‌هزار کس بودند و بعد از کشش و کوشش بسیار، سپاه ملک، منهزم گشت و خدمتش نیز خواست که فرار بر قرار اختیار کند ... در این اثنا، شخصی نصرالله جوینی نام، به اشارت وجیه‌الدین مسعود ]امیر دوم حکومت سربداران[، زخمی مهلک بر شیخ حسن زده، مسعود، بی‌تامل، نصرالله را کشته، خزانه برگرفت و روی بر گریز نهاد...» چرا امیر حکومت سربداران، با توجه به اینکه می‌داند و آزموده‌است که با حضور رهبر معنوی همچون شیخ حسن جوری، قدرت و صلابت و مشروعیت مردمی حکومت او، چندین برابر می‌شود اقدام به قتل این مجاهد بزرگ می‌نماید؟ آیا از همان ابتدای کار، تفاوت نگرش و آرمان‌ها برای وجیه‌الدین مسعود سربداری مشخص و معلوم نبوده است؟ آیا ادامه حیات رهبری معنوی قیام و اشاعه اندیشه او، در آینده‌ای نزدیک، مشروعیت حکومت سربداری را مورد سوال جدی قرار نمی‌داد؟ این‌ها سوال‌هایی است که باید از تاریخ پرسید و اگر تاریخ کمتر از  پنجاه ساله حکومت محلی و پرکشمکش سربداران را بررسی کنیم در می‌یابیم که شیخ حسن جوری، تنها رهبر مذهبی نیست که به دست امیران سربدارای، به قتل رسیده و یا اینکه مورد آزار و اتهام و تعقیب قرار می‌گیرند. 

آسوده از قافیه‌سازی‌ها و مضمون‌سازی‌ها برای شعرهای حماسی و فارغ از فراهم نمون ملغمه‌ها برای تبلیغ‌ها و خطیبه‌گویی‌ها، باید اذعان داشت که ژرف‌نگری در رویدادهای دوران سربداران، این مضمون و مفهوم را در ذهن حقیقت‌جوی می‌پروراند که خط فکری سربداری از خط فکری رهبران معنوی و مذهبی، انحرافی معنادار داشته، چنانکه مذهب و احساسات آزادیخواهانه عامه مردم، بهانه‌ای شده است تا امیران سربداری به کار «حکومت و مملکت‌گیری» خود بپردازند. سرمنشاء این خط فکری را از آغازین روزهایی که قیام ظلم‌ستیز مردم، محمل بر اریکه قدرت نشستن عبدالرزاق باشتینی در سبزوار شد باید جست، و عبدالرزاق از نخستین کسانی بود که شعار سربداری را مطرح کرد. بازخوانی زندگی و حکومت عبدالرزاق باشتینی که موسس حکومت سربداران بود، خود بیانگر این است که این انحراف معیار، از آغاز دولت‌سازی سربداران وجود داشته است و خط اندیشه بزرگمردان باورمند و مجاهدانی نستوه، همچون شیخ خلیفه مازندرانی و شیخ حسن جوری، از این تبار فکری، جداست. و حرف پایانی اینکه، قتل شیخ حسن جوری، فقط استضعاف قیام بیگانه‌ستیز و باورمندانه مردم خراسان نبود بلکه خیانت به باورها، پایمردی‌ها و ازجان‌گذشتگی‌های مجاهدان راه راستین تشیع بود. اینک، نامه شیخ مجاهد نیشابور را به امیر محمد بیک، بازخوانی می‌نماییم: 

 

سوادِ مکتوبِ «شیخ حسن جورى»

که به « امیر محمّد بیک برادر ارغونشاه » نبشته است‏.

بعد از ثنا و حمدِ آفریدگار و درود بر نبىّ هاشمى و آل و اصحاب و عترتِ او ، به حضرتِ امیرِ اعظم خَلَفِ اعاظم الامراء فى العَجَم ذو المَحامد و المَفاخر ، امیر محمّد بیک -وفّقَهُ اللهُ لما یُحِبّ و یَرضى و اَلهَمَهُ متابعة قوانین الرّشد و التّقوى- داعى مخلص حسن جورى دعواتِ با اخلاص مرفوع مى‌‏گرداند «على ما یَشاءُ قدیر»(1)  این دعا پانزدهم ذى‌الحجّة از مقام نیشابور محرّر گشت. از حال خیر و وجوب حمد مى‏نماید نه از روى افتخار بلکه به طریق شکر از حضرتِ آفریدگار -عزّ شَأنه- که این ضعیف از عهدِ صبا و عُنفوانِ شَباب همیشه مُرید و معتقدِ اهلِ حقّ بوده و دوستدار ائمّه و علماء دین و تابع اربابِ صلاح و تقوى و طالب راه نجاتِ آخِرت بوده و بدین هوس مدّت هفت، هشت سال به مدارس تردّد نموده و به قال و قیل مشغول گشته و سخن ائمّه طوایف استماع کرده و بر اختلافاتِ اقوال و اعتقاداتِ ایشان به قَدر الوسع وقوف یافته تا عاقبت در سبزوار به خدمت شیخ بزرگوار صاحب‌الاسرار و الافتقار، سرّ اللهِ فى‌الارضین، شیخ خلیفه -قَدَّسَ اللهُ روحَه العزیز و رَضِىَ عنه- رسید و بعضى از سخنان او شنید و به تدریج معلوم کرد که آن بزرگ، مُرشد راه حقّ است و از سرِ صِدق و ارادت و صفاى نیّت بدو تمسّک نمود و به یُمنِ همّت مبارکش بدانچه مقصد و مقصود این ضعیفِ نحیف بود رسید، و الحمدُللهِ على ذالک.

 و بعد از آنکه آن بزرگ در سبزوار به دستِ ظَلَمه اَشرار به درجه شهادت رسید این ضعیف در همان شب به طرفِ نیشابور سفر کرد در بیست و سیّم ربیع الاوّل سنه ستّ و ثلاثین و سبع مایه، دو ماه دیگر در حدودِ نیشابور به گوش ‏ها مُنزوى مى‌‏بود و چون بعضى مردم بر احوالِ این ضعیف وقوف یافتند و آغازِ تردّد نهادند از آنجا به مشهد مقدّس رضوى –علیه‌السّلام- سفر کرد و از آنجا به اَبیوَرد و خَبوشان و پنج ماه دیگر همچُنین از مَقامى به مَقامى مى‌گریخت و با هیچ آفریده در نمى‌‏آمیخت و مَعَ هذا به هرجا که یک هفته مى‌‏بود، مردم تردّد آغاز مى‌کردند و به حدّ ازدحام مى‌‏رسید، تا در اوّل شوّال این سال، سفرِ  عراق اختیار کرد و یک سال و نیم در آن سفر بود و از آنجا نیز به هرجا که مَقام مى‌‏اُفتاد چُنین تشویش پیدا مى‌‏شد و جمعى از خراسان در عقب آمدند و باز به طرف خراسان مراجعت نمود و قرب دو ماه دیگر در طرف خراسان بود در دو سه ولایت به سبب ازدحام خواصّ و عوامّ هیچ جاى ساکن نتوانست شد.

در محرّم سنه تسع و ثلاثین و سبع مایه عزیمتِ تُرکستان نمود و مدّتى در بَلخ و تِرمِذ بود، به سبب همین نوع زحمت باز به طرف هَرات افتاد و از آنجا به خواف و قُهستان و هرچند روز در موضعى دیگر مى‌‏بود؛ و از آنجا عزیمت طرفِ کرمان کرد.

 فامّا راه در بند بود و ضعف بر مزاج غالب، دیگر بار به طرف مشهد مقدّس رفت و از آنجا به ولایت نیشابور و قُرب دو ماه دیگر در غارِ ابراهیم و در آن کوهسار هر چند روز در گوشه دیگر مى‌بود و به سر مى‌بُرد و در این مدّت خَلق بسیار روى بدین ضعیف آوردند. اکثر به طلبِ خلاص و نجات راه آخِرت مى‌‏آمدند و از همه طایفه مردم پیش این ضعیف مى‌‏رسیدند تا به جایى ادا کرد که بعضى از مشایخ و متفقّهه نیشابور و اصحابِ اَغراض حیلت‌‏ها انگیختند و افترا کردند که این درویش و مریدانِ او دشمنِ اهل علم‌‏اند و منکرِ قوانینِ شرعیّه‌‏اند؛ و تارکِ اصحابِ شریعت؛ و حکّام را در وَهم انداختند و بر قصدِ این ضعیف اتّفاق نمودند مگر آن بود که امیر محمّد اسق‏(2) روزى پیش این ضعیف رسیده بودند و سؤال‌ها کرده و جواب‌ها شنیده و بر بعضى احوال وقوف یافته مانع و مُعارض ایشان شد و بدان سبب بود که این ضعیف از قُهستان عزیمت عراق کرد و به دستجردان افتاد. راهِ بیابان در بند و مخوف بود و طایفه انبوه با این ضعیف بودند به راهِ بیابان سفر میسّر نشد و به سر چند راه دیگر رفت، سفر برنیامد بار دیگر به مشهد مقدّسه رفت و چند روز مُقام کرد، دیگر بار مَشایخ و سادات و متفقّهه به قصد و سعى برخاستند و به جانبِ حکّام، نامه‌‏ها روان کردند، بعضى را در وَهم انداختند که این مرد، خروج خواهد کرد و مُلک خواهد گرفت؛ و تَبَع و مریدان او بسیار شده‌‏اند و ساز و سلاح راست کرده و گفته‏‌اند که اظهار مذهبِ روافض خواهد کرد.

القصّه، از امیر بزرگ ارغونشاه -هداه اِن شاءَ الله- ایلچى به مشهد مقدّس آمد و حُکم آورد به گرفتن و بُردنِ این ضعیف، آن ایلچى مردى عاقل بود این ضعیف را دید و احتیاط کرد؛ او را معلوم شد که سخنِ آن جماعت دروغ و بُهتان است، این معنى باز نمود از آنجا حُکم فرستادند و او را بازخواندند و این ضعیف را عُذرخواهى نمودند.

 قُرب دو ماه در این گفت‏ و گوى شد و اصحابِ قصد و غرض، هیچ نوع آرام و قرار نگرفتند تا به جایى رسید که این ضعیف و جمعى اَنبوه از درویشان بر عزیمتِ حِجاز به راه قُهستان توجّه کردند؛ و در آن وقت خدمتِ امیر بزرگ در نیشابور بود از عزیمتِ این ضعیف خبردار گشتند و به عُذرخواهى و دلدارى مانع سفر شدند و عاقبت آن بود که به سر این ضعیف آمدند و نوّاب خدمتش شَنقَصَه‏(3) آغاز کردند و این ضعیف را رنجانیدن گرفتند و به طرفِ یازر فرستادند و قُربِ شصت هفتاد تن را از درویشان سروپاى درهم شکسته به ولایتِ طوس بُردند و سپردند و آن بود که اصحابِ سبزوار به نیشابور رفتند و از آنجا به ولایتِ یازر آمدند. چون بدانجا رسیدند این ضعیف استفسار نمود که سببِ آمدنِ شما و چندین شورش انگیختن چیست؟

گفتند: چون ما را معلوم گشت که خدمتِ شما را گرفته بدین جانب آورده‌‏اند و قصدِ هلاک شما نمودند ما به جهتِ استخلاصِ شما برخاستیم و آمدیم.

این ضعیف از ایشان سؤال کرد که: شما را طَمَع آن هست که من با مقام شما آیم و عمل شما بردست گیرم؟

گفتند: نَعوذُ بالله، که اعتقادِ ما چُنین باشد.

پرسیدم که: چون شما را این نیّت است که به روش و طریقه این ضعیف گردید مى‌باید که گوشه‌نشینى اختیار کنید.

گفتند: ظَلَمه ما را نگذارند که ایمِن بنشینیم و میسّر نشود.

پرسیدم که : فایده آمدنِ شما و چندین زحمت چه بود ؟

همه جماعت خاموش شدند. بعد از آن چُنین گفتند: که طَمَع ما آن است که شما به خراسان مراجعت کنید و به هرجا که میسّر شود به عبادت مشغول شوید ما شرط مى‌کنیم که به هیچ نوع مُزاحم و مشوّش شما نباشیم.

 القصّه، این ضعیف عزیمتِ خراسان نداشت. فامّا طایفه درویشان مصاحبِ ایشان بودند، دانستم که دست باز نخواهند داشت بدین طرف مراجعت افتاد. اکنون مقصود از این جمله تصدیعات آن است که تا راى انورِ ایشان را معلوم گردد که احوالِ این ضعیف بر چه نَسق گذشته است تا به امروز رسیده.

مدّت دو ماه است که این ضعیف، به سبزوار مُقام داشت و از جمله ولایاتِ خراسان پیش این ضعیف آمدند و نمودند که خرابى و پریشانى و قتل و غارت کردن ایشان به مرتبه ‏اى رسید که به دفعِ ایشان برمى‌‏باید خاست و نوعى مى‏باید ساخت که ظلم مُرتَفع گردد و این فتنه فرونشیند که خان و مان و اهل و عیال و خون و مال جمله مسلمانان در معرضِ تلف و رسوایى خواهد افتاد.

این ضعیف جوابِ همه جماعت چُنان گفت که: هرگز پیشوایى و مقتدایى نکرده‏ام و نخواهم کردن، این معنى با پیشوایان دین مى‏باید گفت. تا اگر ایشان به سعى و دَفع برخیزند و بر نوعى قرار گیرد که صلاحِ مسلمانان و مسلمانى در آن باشد ما نیز در مددکارى با ایشان یکى باشیم از جمله مسلمانان.

 اکنون امیر وجیه الدّین مسعود و اتباعِ ایشان مى‏گویند که: هرچه بهبودِ مسلمانان در آن است بدان قیام خواهیم نمود و از هر آفریده که سخن حقّ با ما خواهد گفت، خواهیم شنید و دربندِ صلاح مسلمانان خواهیم بود و تمامتِ ائمّه و مشایخ و پیشوایانِ ولایتِ بیهق و نیشابور بدین اتّفاق کردند که دفعِ این ظلم و طلبِ صلح و خلاصِ مسلمانان واجب است چه معلوم است در این نزدیکى چه مقدار خَلق به قتل آمده‌‏اند بر مقتضاى نصّ قرآن که‏ «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللهِ»(4) این ضعیف بر سبیلِ اتّفاق با سایرِ مسلمانان در مصاحبتِ ائمّه و مَشایخ و ساداتِ کِرام عِظام و پیشوایان به بیهق به التماس امیر وجیه الدّین مسعود به جهتِ این مهمّ تا بدین مقام آمد و مکتوبى به حضرتِ امیر بزرگ امیر ارغونشاه مشتمل بر همین معنى که اینجا تقدیم افتاد ارسال کرده: اگر چُنانچه به سخنِ این ضعیف التفات فرمایند و دست از فتنه و خون ریختن بازدارند و به صُلح راضى شوند -اِن شاءَ الله تعالى- که بر وَجهى قرار گیرد که همه مسلمانان بَعدَ الیَوم در مقامهاى خود ایمِن و ساکن توانند بود و اگر از آن طرف خطاب بر وَجهى دیگر باشد لا شکّ، مُحاربه‌اى عظیم متوقّع است که تمام خلایق در شور آمده‏‌اند و بى‌طاقت شده صورتِ حال این است که باز نموده شد، باقى شکّ نیست که امیرزاده در غایتِ کیاست و فراست نشان مى‌‏دهند و هرگز این ضعیف به امر و نهى هیچ آفریده مشغول نبوده است و نخواهد بود و اکنون به اتّفاق پیشوایانِ دین و سایرِ مسلمانان، حقّ ، به قولى که نزدیک همه طایفه اصلح باشد یکى خواهد بود یقین که ایشان نیز با عقلِ شریفِ خود رجوع فرمایند و هر نوع که دانند که بر قانونِ شریعت و عقل به صلاح اولى است آن پیش گیرند، زیادت از این تصدیعِ خدمت نداد ایزدش یار باد و توفیق رفیق « و السّلام على مَن اتّبعَ الهُدى».

 فى الجمله، امیر وجیه الدّین مسعود و شیخ حسن مملکتِ نیشابور و سبزوار تحتِ تصرّف درآوردند و بر توابع و مضافاتِ آن مسلّط شدند و نوکران سپاهى جَلد برایشان جمع شد. و دعوى استقلال و استبداد کرد و نوکران امیر ارغونشاه را به تمامى  از آن مواضع و ولایات بیرون کردند.

 پانوشت‌ها:

1. هرگاه بخواهد، برگِرد آوردنشان تواناست.

2. قیام شیعى سربداران، ص 82، روضة الصّفا ، ج 5، ص 606: «امیر محمّد باسق (اسحق)».

3. شَنقَصَه: فتنه‏گرى و فساد کردن. این واژه در ادبیّات فارسى، بسیار کم استعمال شده و معانى گونه‌گونى دارد؛ کیوان سمیعى ، اوراق پراکنده ، تهران ، 1366 ، ص 145.

4. حُجرات ، 49/9: اگر دو گروه مؤمنان با یکدیگر به جنگ برخاستند، میانشان آشتى افکنید و اگر یک گروه بر دیگرى تعدّى کرد ، با آن‏ که تعدّى کرده است بجنگید تا فرمان خدا بازگردد.

 منبع: زبدة التواریخ، حافظ ابرو ، ج‏1، ص 86-90.

 با تشکر از: وب‌نوشت «خطه فربومد»، برای انتشار نامه مجاهد شهید شیخ حسن جوری نیشابوری که در اینجا از آن استفاده شده است. و آقای محمد رئوفی، برای ارسال تحلیلی که بر این نامه نگاشته‌اند و در بخش اول متن، از آن استفاده شده است. 


منبع: پایگاه شناخت شیخ حسن جوری

توابع خراسان غربی (نیشابور) در دوران ساسانیان

«خراسان غربی» در اصطلاح جغرافیای تاریخی و فرهنگی به بخش غربی خراسان بزرگ گفته می‌شود. این ناحیه، خراسان کنونی ایران را در گستره پوشش خود قرار می‌دهد. «نیشابور» تقریبا در مرکز جغرافیای این ناحیه‌ گسترده قرار می‌گیرد و قرن‌ها (بویژه در دوران اوج شکوفایی خراسان و ایران بزرگ فرهنگی) مرکز حکومتی و کانون تحولات سیاسی - اجتماعی، و امروزه نیز گرانیگاه تاریخ و پایگاه هویت فرهنگی این ناحیه می‌باشد. در اینجا به معرفی جغرافیای این ناحیه در گستره ایران بزرگ دوره ساسانی می‌پردازیم. 

ایالت نیشابور یا خراسان غربی در نقشه دوران ساسانیان

عباس قدیانی در کتاب «تاریخ، فرهنگ و تمدن ایران در دوره ساسانیان» با بهره‌گیری از اطلاعات جغرافیایی کتاب‌های «موسی خورنی» (مورخ معروف ارمنی در قرن پنجم میلادی)، «شهرستانهای ایران» (به زبان پهلوی)، و مجموعه کتاب‌های «مسالک و ممالک» (دوره اسلامی، در علم جغرافیا)؛ ایران در تقسیمات سیاسی دوره ساسانیان را دارای چهار بخش یا چهار پاذکس دانسته است: اپاختر (ایالت شمالی)، خراسان (ایالت شرقی)، نیمروز (ایالت جنوبی) و خوروران (ایالت غربی). ایالت خراسان یا ولایات شرقی ایران در این دوران عبارت بودند از: کومش، ورکان (گرگان)، ابرشهر (نیشابور)، مرو، هرو (هرات)، نسای میانک، تالکان (طالقان)، بژن (آبشین)، گوزگان (جوزجان)، اندراب، وست (خوست)، هروم (هماره)، سمنگان (ماوراءالنهر)، زم، پیروز نخجیر، دزین آوازک (دزآوازه)، ورچان (وروالیز)، منسان، گچک (گزه)، آسان (چهاریک)، بهل بامیک (بخل بامیان)، ترمذ، چریمنکان (صرمنجان)، شیربامیکان (شیربامیان)، دزروئین (پی‌کند)، پرکان (فرغان).
 این کتاب، توابع منطقه خراسان غربی (ابرشهر یا نیشابور) را چنین برشمرده است: «اپرشهر یا ابرشهر، همان نیشابور امروز باشد و روستاهای مهم آن از این قرار بود: ارغیجان، اسپراین، جوین، بیهک (بیهق)، باخرز، خواف، زوزن، زام (جام). حاکم این ولایت (نیشابور) لقب کنارنگ داشت.»

منبع: «تاریخ، فرهنگ و تمدن ایران در دوره ساسانیان»، عباس قدیانی، تهران، انتشارات فرهنگ مکتوب، 1385، ص17-27.

خراسان غربی کجاست و شامل چه شهرستان‌هایی است؟

متون تاریخی، نشانگر پیشینه کهن و بنیادین خراسان بزرگ غربی (ربع نیشابور) در گستره خراسان بزرگ ایران‌زمین می‌باشد. گستره پهناور خراسان، در دوره اسلامی، به چهار بخش (یا ربَع) تقسیم می‌شد که شهرهای مهم این منطقه، مرکز یا کرسی هر یک از بخش‌های چهارگانه بودند. نیشابور، در تقسیمات جغرافیایی خراسان بزرگ همواره به عنوان یک ربع بزرگ، از اهمیت زیادی برخوردار بود.(1) و مرکز این ربع، شهر نیشابور؛ تنها شهر عمده خراسان است که تاکنون در قلمرو ایران کنونی باقی مانده‌است.(2) در اوایل دوره اسلامی و در دوره امویان، در زمان امارت زیاد بن ابیه، وی با الگوگیری از روش ساسانیان در اداره خراسان، آن منطقه را به چهار بخش، تقسیم نمود؛ مرو، نیشابور، فاراب و هرات، و هر منطقه را به یکی از سردارانش سپرد.(3) احمد بلاذری (قرن۲و۳ قمری)، خراسان را دربرگیرنده چهار ربع (بخش) دانسته و می‌گوید: خراسان، چهار ربع دارد. ربع اول، ایرانشهر است و آن دربرگیرنده نیشابور و قهستان و هرات و توس است. ربع دوم، دربرگیرنده مروان (دو مرو) و سرخس و نسا و ابیورد و طالقان و خوارزم است. ربع سوم، دربرگیرنده جوزجانان و بلخ و صغانیان است و ربع چهارم، دربرگیرنده ماوراءالنهر است.(4)

گفتنی است که «ایرانشهر» و «ابرشهر»، نام‌های دیگر «نیشابور» می‌باشند.(5) ابن فقیه (قرن ۳ هـ. ق) نیز به نقل از بلاذری، جغرافیای ربع ایرانشهر (نیشابور) را چنین تبیین کرده‌است: خراسان، چهار بخش دارد. بخش اول، ایرانشهر است و آن دربرگیرنده نیشابور، قهستان، طبسین، هرات، بوشنج، بادغیس و طوس -که اسم توس، تابران است- می‌باشد.(6)


منابع:

  1. 1. امیر اکبری. قلمرو طاهریان و اهمیت شهرهای اربعه خراسان. .پژوهشنامه تاریخ، ش. شماره ١٩ (دوره ٥، تابستان ١٣٨٩): ص٢٨.
  2. 2. محمدباقر حسینی. عوامل رشد علمی و سیاسی نیشابور در قرون گذشته. . مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، ش. شماره ۱۱۸و ۱۱۹ (پاییز و زمستان ۱۳۷۶): ص٤٢٩.
  3. 3. ابی‌جعفر محمد بن جریر الطبری. تاریخ الامم و الملوک. بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ١٩٨٣م. ج٥، ص٢٢٤.
  4. 4.  احسن‌التقاسیم فی معرفةالاقالیم. بیروت: دارصادر، ١٩٠٦م. ص٣١٣.
  5. 5. شهاب‌الدین أبی عبدالله یاقوت بن عبدالله الحموی الرومی البغدادی.معجم البلدان. بیروت: دار احیاء الثراث العربی، ١٩٧٩م. ٣٣١.
  6. 6. ابی‌عبدالله احمد بن محمد بن اسحاق الهمذانی. البلدان. بیروت: عالم الکتب، ١٩٩٦م. ٦١٥.